قاف

در فکر فتح قله ى قافم که آن‌جاست ............. جایى که تا امروز بر آن پرچمى نیست

قاف

در فکر فتح قله ى قافم که آن‌جاست ............. جایى که تا امروز بر آن پرچمى نیست

سفره ی دنباله دار ...

اصلا چیزی هست که باشد و تو ندانی؟

یا چیزهایی که نیستند حتی ...؟

چیزی هست که بخواهم به خیر، و ندهی؟

یا چیزهایی که نمی خواهم حتی ...؟

اصلا آقاجان به من بگو این سفره ی دنباله دار کرمت نهایتی دارد؟

به من بگو می شود حاجتی داشت و نزد تو ادعای بی نیازی کرد؟


کافی ست از دلم رد بشود ... ضیافت پارسال ... حس هم جواری با تو ... پرکشیدن

همین ...

کافی ست تا صدایم کنی به رحمت.






کی ... شرمنده ی تو نیستیم؟

کتاب زندگی ام در حال به روز رسانی ست ...

نمی توانم حرف بزنم و تو هم نمی خواهی بشنوی

فرصت زیادی نمانده ...

کتاب زندگی ام در حال به روز رسانی ست ...

من اما مدام درگیر حضور توام در این صفحه های نانوشته 


آینده روشن است، اما واضح نیست

حرف هایی می شنوم ... که نمی خواهم

این روزها دلم می خواهد بلند بلند فکر کنم تا افکارم فضای اتاقم را پر کنند و از پنجره و سوراخ کلید بیرون بریزند


آینده واضح نیست ... اما روشن روشن است

و این صفحه های در باد را خودم با جوهری که دارم خواهم نوشت




خواهی دید که باز هم ردی از تو در این میان خواهدبود