ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
از تو می گویند ... آنان که می شناسندت
و از تو می پرسند ... آنان که نمی شناسندت
تو در این میان برای من نه آشنایی و نه غریب.
نه با من هستی و نه بی من.
نه دوری و نه نزدیک.
همین است که می گویم تو برای من اجتماع محالاتی
ولی ممکن شده ای. و خودت می دانی که ممکن تا واجب نشود موجود نخواهدشد
تو را در این فاصله ها به همان واجب الذاتی که تو را از محال بودن درآورده می سپارم
و این دل بی قرار را به پنجره فولاد آقا گره می زنم ... باشد که همه ی گره هایش گشوده شود و دل من از آن گشوده نشود.
یاد آقا باز آمد و این دلم کبوتر شد ...
غم های زمانه ام که بی حد باشد
یا آب و هوای دل من بد باشد
در تَق تَقِ این قطار حل خواهد شد
وقتی حرکت به سمت “مشهد” باشد !
هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
و چای میخورم و حسرت خراســـان را …
بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است ..
...
خیلی عالی بود .. :)
شما هم فیلسوفی؟
آراء متِفلسفانه داری !
اگر زائری زیارتت قبول
اگر زائر نیستی بندگی هایت قبول
اگر زائری التماس دعا دارم
اگر زائر نیستی بازهم التماس دعا دارم
فیلسوف اعتباری ...
زائر نیستم، دعا کنید آقا بطلبه
محتاج دعای خیر شمام
یعنی فلسفه نمیخونید؟
تفلسُفت خوبه ها
چرا، می خونم :)
چشماتون خوب می بینه :)
حالا که هم رشته ایم رمزو به ما هم بده
ارسال نشد عزیزم
جرأت داره!
ارسالش کردم :)