قاف

در فکر فتح قله ى قافم که آن‌جاست ............. جایى که تا امروز بر آن پرچمى نیست

قاف

در فکر فتح قله ى قافم که آن‌جاست ............. جایى که تا امروز بر آن پرچمى نیست

ربیع المولود

مدینه – 1387

... از دور گلدسته‌هاى مسجدالنبى دیده مى‌شد. از میان ساختمان‌هاى بلند فقط به دنبال گنبدى سبزرنگ مى‌گشتم. هم مى‌خواستم زود گنبد رسول‌الله را ببینم و هم این‌که از دیدن هیبت و جلالش اضطراب داشتم. وقتى بابا گنبد را نشانم داد انگار بند دلم پاره شد. چشم‌هایم تجربه‌اى جدید را کسب کرده بودند و مى‌خواستند فریاد بکشند. مى‌خواستند بگویند اى‌ بدبخت تو چقدر بدى که در این دنیا چنین صحنه‌هایى وجود دارند و با این حال ما را از دیدن آن‌ها محروم مى‌کنى و چیزهاى پوچ نشانمان مى‌دهى. شرمنده‌ى چشم‌هایم شده بودم...

... براى نماز صبح از خواب بیدار شدم.تمام قبرستان بقیع و گنبد سبز مسجدالنبى از پنجره‌ى اتاق پیدا بود. آسمان در حال روشن شدن بود...

... بعد از نماز ظهر در روضه باز شد و رفتیم داخل روضه. مى‌گفتند روضه قطعه‌اى از بهشت است: بین منبر تا قبر رسول‌الله. ازدحام جمعیت بود و به سختى مى‌شد نماز خواند. نمى‌دانستم نماز دو رکعتى را به چه نیتى بخوانم. آخر به این نتیجه رسیدم که براى عاقبت‌بخیرى خودمان، فامیلمان و آشناهایمان دو رکعت نماز بخوانم، آن هم بدون مهر و در حالى که از هل دادن‌هاى جمعیت مدام تکان مى‌خوردم...

...مسجدالنبى خیلى زیبا بود، ولى از خودم خجالت مى‌کشیدم...

... در قفسه‌هاى مسجدالنبى فقط قرآن بود و رحل! نه مهرى، نه مفاتیحى، نه زیارت‌نامه‌اى، هیچ!...

... دوشنبه روز آخر بود. روز وداع، ...در حالى که چشمانم گنبد سبزرنگ رسول‌الله را دنبال مى‌کرد حرم را ترک گفتم... 

 

پیامبر من! من از اویس تو صد بار غریب‌ترم. من نه زمان تو را درک کردم و نه امام زمانم را می‌بینم. من و مثل من ها داریم از درد غربت به خود می‌پیچیم. ما هر اشتباهی که بکنیم مقصر خود هستیم ولی قبول می‌کنی که از نبود مداوا مرضمان کشنده شد؟ 

پیامبر من! می‌شود امشب سفارش من و مثل من ها را به فرزند هم اسمت محمد بکنی؟ لطفا به او بگو هوایمان را داشته باشد و برایمان پارتی بازی کند. می‌شود؟ می‌دانم. اگر تو به او بگویی حتما می‌پذیرد. به او بگو به بدی مان اصلا نگاه نکند. اصلا به لیاقت و ظرفیت و این جور چیزها کاری نداشته باشد. فقط به خودش نگاه کند و این که ما سفارش شده ی تو هستیم. راستی سفارشمان را که می‌کنی؟ ... به حق دخترت...

نظرات 3 + ارسال نظر
آلا سه‌شنبه 25 بهمن 1390 ساعت 13:42

سلام چگونه ای؟؟؟
متن عالی و قشنگی بود

سلام. از گونه ی حیوان ناطق. اصطلاحا: انسان!!!

سمانه چهارشنبه 26 بهمن 1390 ساعت 16:20

سلام عزیزم
عالی بود!!!!...

MR چهارشنبه 26 بهمن 1390 ساعت 22:46 http://meead.blogsky.com

بَلَغَ العُلی بِکمالهِ
کَشَفتَ دُجی بجمالهِ
حَسُنت جَمیعُ خِصالهِ
صلوا علیه و آله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد