ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جارىست پیکارى سترگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چارهى این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
وى بسا زورآفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
وان که از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان مىنماید، گرگ هست
وان که با گرگش مدارا مىکند
خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گر که باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را مىدرند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست اینسان دردمند
گرگ ها فرمان روایى مىکنند
وان ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و ... انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟؟؟
فریدون مشیرى
عالی
عاااااااالی ...
قشنگ بود...
...
از این گرگ میترسم