قاف

در فکر فتح قله ى قافم که آن‌جاست ............. جایى که تا امروز بر آن پرچمى نیست

قاف

در فکر فتح قله ى قافم که آن‌جاست ............. جایى که تا امروز بر آن پرچمى نیست

غم غربت

دیروز جلسه‌ی اول کلاس ادیان بود. استاد مشغول تدریس بود و من ... مبهوت بودم. حرفی زد که از نای دل آه برآوردم.از حسی گفت به نام حس استعلا.

از آدم‌ها گفت که در هر مرحله حس می‌کنند فراتر از حدی که زندگی می‌کنند هستند. به هر هدفی که دست می‌یابند باز راضی نیستند. از غم غربت گفت. غم تنهایی.

چند وقتی بود که حرف دلم را از زبان کسی جز خودم نشنیده بودم. چقدر به من چسبید! حس کردم خدا حالم را می‌فهمد.از صبح تا شب می‌دوی و می‌‌دوی تا شب آرام بخوابی. اگر دویدنت سریع نباشد و به مقصد نرسی که فشار عذاب وجدان امانت نمی‌‌دهد و لحظه‌ها را برایت زهر می‌‌کند. اگر هم رسیده باشی و مثلا از خودت راضی باشی ... فکرهایی از این دست محاصره‌ات مى‌کنند که: ... حالا چه؟ این که تمام شد، حالا چه می‌خواهی بکنی؟ اصلا چه فرقی با گذشته کردی؟ در هر حال شب نمی‌توانی آرام بخوابی!  هرشب‌ در این فکر که امروز چه کردم و فردا چه کنم؟؟؟

حس می‌کنی در بین آدم‌هایی که همه مثل تو از خاکند ... تنهایی و هیچ کس مثل تو فکر نمی کند. اصلا هیچ‌کس حرف‌های تو را نمی‌فهمد. گاهی فکر می‌کنی باید خاموش شوی و حرف نزنی تا فقط غریب بمانی، دیگر تو را عجیب نخوانند!

استاد ادامه داد: از این حس، دو برداشت متفاوت می‌شود. عده‌ای همچون برتراندراسل نتیجه می‌گیرند که زندگی شور و شوقی بیهوده است و به پوچی می‌‌رسند. (نیهیلیست‌ها)

عده ای دیگر هم معتقد می‌شوند که این حس نشان می‌دهد که آدم‌ها در این دنیا مسافرند و تا به مقصد نرسند آرام نخواهند گرفت. مثل گابریل مارسل.

  به نظرم با وجود قبول حقیقت معاد و هجرتمان از دنیا باز زندگی شور و شوقی بیهوده است. ما هم مثل راسل به پوچی می‌رسیم، شاید هر شب، ولی در پوچی نمی‌مانیم ، فقط به خاطر درک وجودش. به امید وصال و آرام شدن.............

نظرات 5 + ارسال نظر
حسنا سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 09:48

ما به پوچی رسیدیم...اما جرات گفتنشو نداریم ....همیشه خودمونو با یه سری چیزا دلگرم میکنیم ...که این از نظر من بزرگترین مشکله...یعنی میدونیم که نمیدونیم!!!!واااااااااااای

بالاخره یه جوری باید دلگرم بشیم مشکل اینه که با چی خودمونو دلگرم کنیم که ارزششو داشته باشه ...

سمانه چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 12:14

خب غصم گرفت
این حس تنهایی رو در حد اعلا تو خودم احساس میکنم...ولی من با گابریل مارسل هم عقیدماااا...گرچه رفتارم مثله پوچی زده هاست...

میعاد چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 21:03 http://meead.blogsky.com


سه غم اومد به جونم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره داره
غم یار و غم یار و غم یار ...

نهیلیست ها اتفاقا گاهی بسیار با نشاطند .. کمال استفاده را در بهره برداری از ورطه لذات دنیوی دارند.
من این میان در شگفتم از کلام آن عارفه ای که فرموده بود :
نان دنیا می خورم و کار عقبی می کنم .

تجسمی از کلام مولایمان که فرمود چنان در کار دنیا بکوش که گویی هزار سال در آن خواهی زیست و چنان در کار عاقبت بکوش که گویی لحظه ای دیگر به آن عزیمت میکنی.

MR چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 21:06 http://meead.blogsky.com

فدای تو ...

mohammad hasan شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 23:56 http://www.vez-vez.mihanblog.com

ماجرای زندگی آیا
جز مشقّتهای شوقی توامان با زجر ،
اختیارش همعنان با جبر
بسترش بر بُعدِ فرّار و مه آلود زمان لغزان
در فضای کشف پوچ ماجراها چیست؟
من بگویم یا تو می گویی
هیچ جز این نیست؟
"اخوان ثالث"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد